جدول جو
جدول جو

معنی نوبه زدن - جستجوی لغت در جدول جو

نوبه زدن
(غِ لِ کَ دَ)
نوبت زدن. رجوع به نوبت زدن شود:
زیبد فلک البروج کوست
کز نوبه زدن نوان ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نوبه زدن
نیابه زدن تبیره زدن طبل نوبت نواختن نقاره زدن: زیبد فلک البروج که کوست کز نوبه زدن نوان ببینم. (خاقانی. سج. 269)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعره زدن
تصویر نعره زدن
فریاد زدن، فریاد و فغان کردن به بانگ بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوره زدن
تصویر تنوره زدن
دور خود چرخ زدن و در حال چرخیدن به هوا رفتن
کنایه از حلقه زدن و گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن، تنوره کشیدن، برای مثال هزار از دلیران جوینده کین / به گردش تنوره زدند از کمین (اسدی - ۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
(غُ غُ کَ دَ)
و نوبت پرداختن، نقاره زدن. معمول بود که در نقاره خانه شاهان در شبانه روز چند بار نقاره می زدند، گاه سه بار، گاه پنج بار و گاه هفت بار. در اواخر قاجاریه و اوایل دورۀ پهلوی یک بار به هنگام غروب در سردر باغ ملی تهران نقاره می زدند. (فرهنگ فارسی معین) :
نوبت زدند نوبت عیش است ساقیا
عیشم به روی تازۀ خود تازه کن بیا.
حسن دهلوی (از آنندراج).
، دعوی شاهی کردن. اعلام سلطنت و حکومت کردن. رجوع به ترکیب ’نوبت زدن برای کسی’ شود.
- نوبت چیزی زدن، وجود آن یا فرارسیدن آن را اعلام کردن. (یادداشت مؤلف) :
نوبت خوبی بزن هین که سپاه خطت
کشور دیگر گرفت لشکر دیگر شکست.
انوری (از آنندراج).
تا نوبت نبوت او در عرب زدند
از جودی و احد صلوات آمدش صدا.
خاقانی.
نوبت شادی گذشت بر در امّید
نوبت غم زن که غمگسار تو کم شد.
خاقانی.
کسی که نوبت ’الفقر فخر’ زد جانش
چه التفات نماید به تاج و تخت و نوا؟
مولوی.
به چه دانش زنی ای مرغ سحر نوبت روز
که نه هر صبح به آه سحرم برخیزی.
سعدی.
- نوبت زدن برای کسی، شاهی و حکومت او را اعلام کردن. خیمه و خرگاه سلطنت او را برافراختن یا نقارۀ شاهی و کوس قدرت به نام او نواختن:
آنکه ملکش برتر از نوبت تنند
برتر از هفت اخترش نوبت زنند.
مولوی.
- دونوبت زدن، دعوی شاهی کردن. (یادداشت مؤلف) :
دونوبت زن ار یافتی یکدلی
نباشد چو تو در جهان مقبلی.
نزاری.
- پنج نوبت زدن:
مزن پنج نوبت در این چارطاق
که بی ششدره نیست این نه رواق.
نظامی.
یکی نوبتی چار حد برفراخت
که بر نه فلک پنج نوبت نواخت.
نظامی.
گر پنج نوبتت به در قصر می زنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ فَ)
نوبت زن. نقاره چی:
نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر
نیزه برت تهمتن غاشیه کش گستهم.
خاقانی.
مردان علوی هفت تن درگاه او را نوبه زن
خصمان سفلی چار تن پیشش پرستار آمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
ناله کردن فغان کردن: دیگ زند ناله که خون خورده ایم ریگ بریزید که خون کرده ایم. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
نیابه دزده تب دزده نوعی تب نوبه یی و لرز که کاملا ظاهر نیست و بصورت مور مور با عوارض خفیف دیگر از قبیل زرد شدن چهره و لاغری و غیره بروز میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبه کردن
تصویر نوبه کردن
نیابه کردن تب کردن دچار تب نوبه
فرهنگ لغت هوشیار
داد کشیدن فریاد زدن فریاد و فغان کردن ببانگ بلند: دور مرو سفر مجو پیش توست ماه تو نعره مزن که زیر لب می شنود ز تو دعا. (دیوان کبیر. 35: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
ناف زدن ناف بریدن: قابله بهر مصلحت بر طفل وقت نافه زدن نبخشاید. (خاقانی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
با نیزه جنگیدن، از کسی با پر رویی چیزی گرفتن تیغ زدن نیزه بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوله زدن
تصویر گوله زدن
گلوله زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشه زدن
تصویر گوشه زدن
سخنی طعن آمیز ادا کردن کنایه زدن تعریض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه زدن
تصویر غوطه زدن
فرو رفتن در آب غوطه زدن سر به آب فرو بردن انغماس، غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه زدن
تصویر پنبه زدن
بیرون کردن پنبه از تخم حلاجی کردن پنبه ندف، پر کردن پنبه در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوره زدن
تصویر تنوره زدن
در حال چرخیدن بهوا پریدن: (دیوان تنوره میکشند و به آسمان میروند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه زدن
تصویر بوسه زدن
بوسیدن، ماچ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تبیره زدن نقازه زدن، توضیح معمول بود که در نقاره خانه شاهان در شبانه روز چند بار نقاره میزدندگاه سه بار (سه نوبت) و گاه پنج بار و گاه هفت بار (هفت نوبت)، در اواخر قاجاریه و اوایل دوره پهلوی یک بار (هنگام غروب) در سر در باغ ملی (تهران) نقاره می زدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه زدن
تصویر پنبه زدن
((~. زَ دَ))
بیرون کردن پنبه از تخم، پر کردن پنبه در چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشه زدن
تصویر گوشه زدن
((~. زَ دَ))
طعنه و کنایه زدن
فرهنگ فارسی معین
((نُ بِ دُ دِ))
نوعی تب نوبه ای و لرز که کاملاً ظاهر نیست و به صورت مورمور با عوارض خفیف دیگر از قبیل زرد شدن چهره و لاغری و غیره بروز می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
Impalement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ضربه زدن
تصویر ضربه زدن
Bash, Beat, Hit, Pummel, Punch, Thump, Whack
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زربه زدن
تصویر زربه زدن
Flog
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
empalamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ضربه زدن
تصویر ضربه زدن
бить , ударять , избивать , ударять , ударить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
empalamiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ضربه زدن
تصویر ضربه زدن
schlagen, verprügeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
nabicie na pal
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ضربه زدن
تصویر ضربه زدن
бити , ударяти , вдарити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
пронзание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ضربه زدن
تصویر ضربه زدن
uderzać, bić, uderzyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
проколювання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نیزه زدن
تصویر نیزه زدن
spietsing
دیکشنری فارسی به هلندی